اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

مراقبت ویزه

امیرمحمدجان سلام.امروز بالاخره بعد یک هفته مهد رفتی.وقتی اومدم دنبالت تو گهواره بودی.آروم.خیلی جالبه تو خونه اصلا یه جا آروم نمیشینی. سرفه هات بهتر شده.خدا رو شکر.تو خونه هم بهت سرلاک با پودر4مغز میدم تا وزنت بره بالا.آخه یه ماه دیگه مراقبت ویزه داری و از سه ماه قبل نیم کیلو کمتر شدی.هرچند خود منم خیلی وزن کم کردم.پارسال این موقع64 بودم امروز54ونیم.تقریبا 10 کیلو وزن کردم.یه وقتایی تو فکر میرم میگم نکنه سرطان دارم!!!!!!!!!خوب اینم از مامانت با طرز فکرش آشنا شدی؟میبینی چه افکاری دارم. راستی دیروز برای اولین با دو سه قدمی برداشتی ولی سریع میترسی و میشینی.فضولیت که حد نداره حتی قفسه های فریزرم از دستت در امان نیستند.خیلی دوست دارم. ...
8 آذر 1392

کلاس زبان

امیرحسین نازم سلام.جیگرم بالاخره گوش شیطون کر بهتر شدی.امروز برات تخته وایت برد خریدم که از معدود چیزایی بود که خوشت اومد و همش بوسش میکنی و میگی دوسش دارم.میگی وات ایز دیس؟ تازه یادم میاد امروز کلاس زبان داشتی.هوآریو؟فدات بشم با این انگلیسی حرف زدنت.خیلی دوست دارم بوس
8 آذر 1392

این روزای ما

پسر فضول سلام.میری روی تخت از اونجا روی کمد و بالا میری خودتو به کامپیوتر میگری و انواع حرکات شادی بخش درمیاری.شیطون بلایی که نگو.گلای زیز میز نهارخوری روزی صد بار چیده میشن. تلویزیون دکمه هاش زده میشه.روشن میشه کانال عوض میشه.دردری شدید شدی.به محض اینکه بابابزرگ رو میبینی چهاردست و پا میری طرفشون و از شلوار میگیری آویزون میشی و میری بغل که منم ببرین ماشین سواری دنبال خاله سمیه. عشق ماشینی تازگیا که نمیشینی و وایمیستی و دالی میکنی من بیچاره یه دستی رانندگی میکنم. باطری موبایلمو در میاری و میخوری!!!فعلا یکی رو داغون کردی.عاشق قندی البته خونه مامانی.اینجا از این خبرا نیست. ار تخت هم که سریع پایین میای. مخالف سرسخت نماز خوندنمی.امروز بابابزرگ ...
8 آذر 1392

امیرحسین جان 5 سال و 1ماه و 2هفته ای

سلام پسر بزرگه.منو گول میزنی و هر روز بعد مهدت مثلا نیم ساعته میری خونه مامانی اما تا شب نمیای.الانم با بابابزرگ رفتین خونه جدید تا در بالکن رو سفارش بدین.یه مدته فحش میدی و باباهم اصلا به روی خودش نمیاره.میذاریمشس به حساب امیرمحمد و توجه زیاد همه به اون.حتی یه مدت بعضی وقتا خیس میکردی خودتو.امرور صبح به بابا میگی:کیف کردی منو موقع نماز برا دستشویی بیدار نکردی اما منم خشکم!! واه واه کارمون به کجا کشیده. یه عنکبوت زشتم کاردستی مهدتونه.برای کلاس زبانتم باید کتاب از خوارزمی بگیرم با یه عالمه پولک و کاموا و کارتون و .... خیلی دوست دارم.عاشقتم.بوس
8 آذر 1392